ناگهان احساسی غیرقابل توصیف مرا در خود گرفت. تنها یک حس واحد نبود. در واقع ترکیبی بود از بسیاری احساسات مثبت از قبیل قدردانی، حق شناسی، ترس، شگفتی، عشق، شعف، خلسه و بسیاری دیگر. جسمم سبک شد و احساس مورمور کردم.
مصیبت های شما برای تنبیه تان نیست. بلکه برای بیداری شماست ... برای آن است که بدانید بخشی از روح کائنات هستید و این که در پس جرقه ی زندگی شما، شعله ی ابدیت وجود دارد.»
احساس کردم بخشی از وجودم به شتاب از چشمم گذشت و به سمت برگ درختان، که در مقابل و بالای سرم قرار داشت به حرکت درآمد. در آن لحظه، انگار برگ ها هم به سمت من در حرکت بودند. شنیدم که صدایی از عمق درون مانند یک آه از دهانم خارج شد.